نوشته ای با طلا بر در اداره

ساخت وبلاگ
 
با آقای جوگیر وارد اداره‌ی بوق شدم تا مجوز فلان را بگیرم.
منشی آن اداره همی مشغول موبایل خویش بود.
آقای جوگیر: ببخشید خانم من برای گرفتن موجوز فلان آمده‌ام.
او در حالی که تمام قد در موبایلش فرو رفته بود و فقط مقداری از دستش بیرون از موبایل بود، با اشاره دست فرمان ایست داد. یعنی که کمی صبر کنیم. تا کار شخصی‌اش تمام شود.
آقای جوگیر: او مشغول لعب است. خدا کند زودتر خاتم‌العب شود.
با تعجب بسیار گفتم چه گفتی؟
آقای جوگیر: منظور از لعب همان بازی موبایلی و منظور از خاتم‌العب همان گیم‌اُور است.
من: آهان. گویا او ولایتمدار نیست.
در همین هنگام منشی گفت: بفرمایید.
من: مزاحم نمی‌شویم اگر تمایل دارید به ادامه لعب خود بپردازید ما دو تن برگ‌چغندرانیم و به زودی به کارخانه‌ای می رویم تا تبدیل به قند شویم.
منشی آنچنان اخمی کرد که جوگیر آهسته به من گفت: الان کارمان را در گیر سه پیچ می‌اندازد.
من: حالا شاید در گیر دو پیچ انداخت. از این پیچ تا اون پیچ فرج است.امر به معروف و نهی از منکر هزینه دارد. هزینه اش را می دهیم و من یتق الله یجعل له مخرجاً. 
منشی اخمش را بیشتر کرد به طوری که ابروی سمت چپش رفت داخل ابروی سمت راستش و گوشه‌ی ابرویش از قوزک پای چپش بیرون زد.
با این اخم کاخ آرزوهایمان تبدیل به زمین آسفالتی شد که دو هزار و پانصد و پنج بار جهت کشیدن فاضلاب و غیره کنده شده است.
منشی: اکنون بروید و فردا بیایید.
من: چرا؟
منشی: مسول منگنه‌ی اداره نیست به مرخصی رفته است. شما دو فرم دارید باید منگنه شود و او اکنون نیست.
آقای جوگیر: این دلیل کاملا قانع کننده‌ای است. به هر حال ما در فیلد تخصصی دیگران نمی‌توانیم وارد شویم و منگنه تخصص خاص خود را می‌خواهد. خداحافظ تا دیداری دوباره.
من: چه می‌گویی؟ دو ساعت روضه خواندم و
... وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا
... و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند،
سوره الطلاق آیه 2
آقای جوگیر: ببین اگر او عصبانی شود کارمان را می‌اندازد هفته‌ی دیگر و ما رسما بدبخت می‌شویم.
من نعره‌ای خروسی و بلند برآوردم به طوری که موهای رئیس اداره بوق در طبقه هفتم ریخت و تاس شد.
در همین هنگام صدای زنگ تلفن روی میز به صدا درآمد.
رئیس: خانم منشی کار ارباب رجوع را راه بیاندازید. درست است که من دیگر به شامپو نیازی ندارم ولی همسرم با این کله‌ی تاس مرا به خانه راه نمی‌دهد. هزینه کاشت مو از حقوتان کم می‌شود.
منشی: چشم. ببخشید جناب رئیس. 
من: الحمدللله گویا رئیس ولایتمدار است.
آقای جوگیر: این چیست که هی مدام می‌گویی این ولایتمدار نیست آن ولایتمدار است؟
 من: در حدیث زیر کلمه یضحک یعنی لبخند زدن و سارع یعنی با شتاب، خیلی کلمات مهمی است. با شتاب یعنی هر کار شخصی داریم کنار بگذاریم و سریع به سمت قضای حاجت مومن برویم. 
 الإمام الصّادق «ع»: ما آمن باللَّه، و لا بمحمّد «ص»، و لا بعليّ «ع»، من إذا أتاه أخوه المؤمن في حاجة لم يضحك في وجهه، فإن كانت حاجته عنده سارع إلى قضائها، و إن لم تكن عنده تكلّف من عند غيره حتّى يقضيها له؛ فإن كان بخلاف ما وصفته فلا ولاية بيننا و بينه. (بحار75/176)(الحیاۀ ج 6 ص149)
امام صادق «ع»: آن كس كه چون برادر مؤمنش براى طلب نيازى به او رو كند، به روى او لبخند نزند، به خدا و به محمّد «ص» و به على «ع» ايمان نياورده است. اگر آنچه به آن نياز دارد، در نزد او موجود باشد، بايد هر چه زودتر(باشتاب) به سمت برآوردن احتیاج او برود، و اگر خود نداشته باشد، از ديگرى براى او تقاضا كند تا برآورده شود؛ اگر بر خلاف اين باشد كه گفتم، ميان ما و آن شخص، ولايتى وجود ندارد.
آقای جوگیر: این را باید بر در هر اداره و بر در دل هر مومن  با طلا نوشت.
 
 
 
 
شنگول العلما...
ما را در سایت شنگول العلما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkadeha بازدید : 226 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 21:50